تا گمشدهات را به تو آرند دعا کن
راز تو دراین سینه نگهداشتنی هست
هر قدر دلت خواست دراین کوه صدا کن
آن شمع و شراب و شب و شاهد همه از تو
ما را وسط همهمهی شعر رها کن
خواهی که نهنگان همهگی رام تو گردند
در ساحل مهتابی دریاچه شنا کن
در خلوت خود راه مده ناسرهها را
حیف است، حساب خود و بیگانه جدا کن
از کوچهٔ ارباب خیانت چو گذشتی
با گفتن ـ لاحول ولا ـ رد بلا کن
یحیا جواهری