چیزی که میماند همین شور شکفتنهاست
دیوانهٔ تنها! چرا ماتم؟ چرا گریه؟
اینجا خداهم با تمام هستیاش تنهاست
باز آ که امشب مست مستان جامکی نوشیم
فردا اجل در کار بردنها و بردنهاست
شعری بخوان، بشکن طلسم قافیهها را
این فاعلاتن فاعلنها بارگردنهاست
توصیف شورانگیز یک عاشق ز محبوبش:
او یک سر و گردن فراتر ازهمه زنهاست
جنگ است؛ اما جا برای زنده گی کم نیست
در پشت هر سنگر ردیفی از تلاجنهاست
فتح جهان با دست خالی کارِ ممکن نیست
ای عشق نازل شو که وقت کوهکندنهاست
یحیا جواهری