از دل از دنیا بگو، از آرزوها قصه کن!‏

از دل از دنیا بگو، از آرزوها قصه کن!‏
قصه‌ کن از کابل و بلخ و بخارا قصه کن
من که حالا با تو هستم وعدۀ فردا چرا؟ ‏
در چه حال استی، چطوری یار؟ حالا قصه کن
چشم در چشم‌ایم با هم چای و قند آماده است
یار روز‌ِ بد، رفیق‌ خوب، با ما قصه کن
من به ساحل منتظر، تو گرم قایق‌رانی‌ات
آی ژکفرجان من! از حال دریا قصه کن
صحبت از شهر فرنگ و دلفریبی‌هاش نیست
عصر تنهایی‌ست؛ از یاران تنها قصه کن
روزگاری شد خدا هم از زمین دل کنده است
پس چه خواهد شد دِه پایین و بالا قصه کن
قصۀ دنیا اگر مفت است از ما مفت نیست
گور بابای جهان از ماه و مینا قصه کن
یحیا جواهری
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *