آن شور و آن شراره برایم نمانده است

آن شور و آن شراره برایم نمانده است
یک فرصت دوباره برایم نمانده است
حس می‌کنم ز دست دل و بدشگونی‌اش
در آسمان ستاره برایم نمانده است
از هفت جد من که خدا اجر شان دهاد
جز کفش پاره پاره برایم نمانده است
من عاشقم به میل دلم کار می‌کنم
ذوقی به استخاره برایم نمانده است
بودای صبر بودم و چیزی به نام دل
آن بانوی هزاره برایم نمانده است
او رفت و هرچه گشتم و گشتم نیافتم
حتا که یک شماره برایم نمانده است
یحیا جواهری
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *