خندههای من زخمیست، کابل سیهپوشم
آی ابر! باران کو؟ مستیِ بهاران کو؟
جای آب، خونِ دل در پیاله مینوشم
همچو کوه، دلتنگم؛ بیصداترین سنگم
با تو قصهها دارم؛ گرچه خود فراموشم
روز با طربناکان سازهایمان کوک است
شب که شد چو تنهایان با خودم همآغوشم
آی آهوی کابل زخمهات خونریز است
آن تویی که میرقصی، این منم که مدهوشم
گرچه پا به زنجیرم، در قفس نمیمیرم
در نبرد آزادی؛ آرشام، سیاووشم
یحیا جواهری