او باهزار ناز و فیس و افاده می‌رفت

او باهزار ناز و فیس و افاده می‌رفت
از چشم تنگ‌دستان، ابروگشاده می‌رفت
در کوچه‌باغ، یاران دیدیم شاعری را
یک‌آسمان غزل داشت پایِ پیاده می‌رفت
تا انتهای جاده رفتن محال باشد
ما دل بریده بودیم او دل نهاده می‌رفت
می‌گفت جنگ هرگز، شهر فرنگ هرگز
با کوله‌باری از عشق تنها و ساده می‌رفت
میخانه‌های این شهر قفل‌اند یا قرنطین
او در هوای جام و ساقی و باده می‌رفت
در روز بد رها کرد ارباب را کسی که…
چون سایه دوش بر دوش با شاهزاده می‌رفت
یحیا جواهری
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *