آواره است آدم و آواره‌تر زمین

آواره است آدم و آواره‌تر زمین
مرغابیان به برکه و صیاد در کمین
اشباح مرده روی سرک راه می‌روند
با گام‌های کوچک و افکار سهمگین
هر اتفاق تازه در این شهر ممکن است
هر دیدن است عین ملاقات آخرین
بگذار عطر عشق از این کوچه بگذرد
آن‌گه بهشت را دم دروازه‌ات ببین
در رد عشق آیه نیاورد جبرییل
بیهوده است کشمکش عالمان دین
از من دگر کناره مگیر و تشر مزن
ما پیر گشته‌ایم؛ دل‌ات جمع نازنین!
یحیا جواهری
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *