برعکس میچرخی چرا، آرام و با تمکینتری
هرشب چراغ ماه را بر سقف آویزان کنی
امشب تو با سیاره هم انگار سرسنگینتری
گر بال و پر میداشتم تا اوج پرّان میشدم
ای آسمان تو از زمین زیباتر و رنگینتری
با ماه گفتم چشمها، آن چشمهای نقرهیی
از باده لبریز است؛ یا از اشک فروردین، تری؟
جنگ است و عشق است و دلم دیوانگیها میکند
از دل ندیدم هیچجا کافرتر و بیدینتری
طعم هوا و آب هم از بس که تلخاتلخ شد
آلوچه را گفتم عجب از قند هم شیرینتری
میبینمت آیینه را بر سنگ میکوبی، مگر
تصویر شاعر دیدهای در آن که خشمآگینتری
یحیا جواهری