نفسم در نوسان است؛ تنم تب دارد
ما همه جان به لبانیم، دمش گرم که یار
ـ فارغ از جان و جهان ـ جام لبالب دارد
هیچ فرقی نکند یار، چرا میپرسی
آنکه پیش تو عزیز است؛ چه مذهب دارد؟
هر مسافر که سفر کرد به سیارهی عشق
گفت این مُلکِ عجایب چقدر شب دارد
سفرهی دوست فقیرانه؛ ولی پُرکیف است
می و پیمانه که نه، چای مرتب دارد
شعر اگر حاصل یک ذهن مشوش باشد
به گمانم که نه جادو؛ نه مخاطب دارد
قلب من خانهات آباد، توقف ممنوع!!!
متخصص چیشده؟ گفت: کمی گب دارد
یحیا جواهری