ای غم! چو عنکبوت؛ چه خواهی ز جان من؟

ای غم! چو عنکبوت؛ چه خواهی ز جان من؟
زاین بیش تار خویش بر اندام من متن!
یک روز تارومار کنم کارخانه‌ی ـ
نساجی تو را که نبافی دگر کفن
ما در میان قایق و دریا پر از نهنگ
گفتی خدا کریم و رحیم است؛ دل مزن!
ما می‌رسیم آن‌سوی دریا که رفته‌اند
شیرینِ شاهزاده و فرهادِ کوهکن
تابوت بی‌نشان دو عاشق کنار هم
آمادۀ سفر به سوی آخرین وطن
دنیا چه داشت؟ هیچ به جز عشق ناتمام
در عاشقی چه بود؟ شکست و فنا شدن
باران اگر تگرگ شود جای شاخ گل
می‌روید از زمین خدا شاخ کرگدن
در کوره راه عشق دوخط موازی‌اند
دو خط که متصل نشود جز به دست زن
می‌بینمت ز پنجرۀ خاک مرده‌ام
با تاجی از جواهر و از ماه پیرهن
یحیا جواهری
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *