احوال بدی دارم، امشب نگرانم
تو پاکتر از قطرهی بارانی و من نیز
آنتشنه که با رقص تو غرق هیجانم
ترسم تو نباری و مرا پاک بسوزد ـ
این آتش سوزنده که افتاده به جانم
گفتی فلک عشق بلند است؛ فرود آی!
قربان سرت؛ من نتوانم؛ نتوانم!
یاران به غم خویش دچارند، به ناچار
بر گور خودم؛ خود نمِ اشکی بفشانم
چیزی به جز از عشق ندارم… که ندارم
ایهمسفران! این من و اینهم چمدانم
تو شادترین شعر جهانی چه نیاز است
پیش تو غزلهای غمانگیز بخوانم
یحیا جواهری