با نازدانه گفتم ناز این قدر نباشد

با نازدانه گفتم ناز این قدر نباشد
نق می‌زنی که کابل جای چکر نباشد
تو کیستی که این‌سان در فن شوخ‌چشمی
مثل تو در تمام تخم بشر نباشد
فکر سوارکاری از کله‌ات برون کن!
این شانه‌ها، عزیزم! پالان خر نباشد
هرکس که گفت دیگر در جاده خون نریزید
این رسم دادخواهی‌ست او لنده‌غر نباشد
ابروی تُند و تیزت شمشیر خون‌فشان‌ست
جنباندن لبانت بی‌دردسر نباشد
آن‌جا که رفته بودی، جانم فدات برگرد!
تا بودنت در این‌جا اسباب شر نباشد
حالا که بازگشتی ای خوب فتنه‌انگیز
خوب است اگر به دستت داس و تبر نباشد
یحیا جواهری
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *