باز آ! که با تو سبز شود دره و درخت

باز آ! که با تو سبز شود دره و درخت
باری بخند! فرش رهت باد تخت و بخت
باران که نیست، همهمه‌ی رودخانه نیست
باران که نیست، مزرعه تشنه‌ست؛ یا کرخت
کابل بدون دوست فقط یک جزیره است
هرجا تویی و عشق، همان‌جاست پایتخت
ای عشق آن شکوه مسیحایی‌ات کجاست؟
ماییم و «اورشلیم» و جگرهای لخت لخت
وقتی که عشق نیست؛ هرآینه سهم ماست
این اتفاق‌های بد، این روزگار سخت
باز آید آن تهمتن با رخش آفتاب
در سرزمین سوخته یک روز صبحِ«وخت»
یحیا جواهری
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *