تا ز خود برَد مرا این حرام لعنتی
این نفس کشیدن است اینکه نیست زندهگی
مرگ بر شما دو تا صبح و شام لعنتی
هفت تیر خود بیار بر شقیقهام بکوب
آخرین رفیق من «دیازپام» لعنتی!
کشت زندهگی مرا، من هنوز زندهام
زندهام به خاطرِ انتقامِ لعنتی
کاش گنگ میشدم تکهتکه میشدم
یک شروع تلخ بود آن سلام لعنتی
فصل فصل آخر است یک کمی خلاصهتر
داستان رنج ماست این درام لعنتی
یحیا جواهری