فقط تو ماندی و من، آشنای ما دونفر
به پیش، درۀ مرگ است و سه طرف بُنبست
نمانده جادۀ دیگر برای ما دونفر
به حیرتم نفر ثالث از کجا فهمید
در آن دقایق شب قصههای ما دونفر
اگر به کلبۀ ما در نمیزند؛ ایکاش!
شبی ز پنجره آید خدای ما دونفر
چه همهمه ست، به جایی نمیرسد جانم
در این خموشی مطلق صدای ما دونفر
کسی نگفت که پایان این جزیره کجاست؟!
ولی نبسته کسی دست و پای ما دونفر
اگر من و تو نباشیم خلق خواهد کرد
خدا دو آدم دیگر به جای ما دونفر
یحیا جواهری