به هوای تو مسافر شدم؛ این کافی نیست؟

به هوای تو مسافر شدم؛ این کافی نیست؟
عاشقت بودم و شاعرشدم؛ این کافی نیست؟
بس‌که در عشق تو با شیخ سر و کله زدم
او گمان کرد که کافِر شدم؛ این کافی نیست؟
آی فرماندۀ من! تا تو صدایم کردی
در بزنگاه تو حاضر شدم این کافی نیست؟
پیش چشم تو کسی تیر خلاصم زد و رفت
من «حبیب ابن مظاهر» شدم؛ این کافی نیست؟
رفته بودم به زیارت که ببینم رخ یار
یار نادیده مجاور شدم؛ این کافی نیست؟
تو بهار و گل و باران، تو جواهر، تو طلا
من پرستوی مهاجر شدم؛ این کافی نیست؟
یحیا جواهری
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *