پهلوان عشق را آقای دنیا میکنی
با دو دست مهربانت باز یکبار دگر
پرچم افتاده را از خاک بالا میکنی
مست گردد شیخ عطاران نیشاپور هم
تا گره بسته را از روسری وا میکنی
از نگاهت خوب فهمیدم تو هم مانند من
عاشقی، اما چرا انکار و حاشا میکنی؟
آذرخشی میدرخشی آخر از اعماق شب
آن چراغی را که شیطان بُرد پیدا میکنی
دستهایت با نهال و گندم عشق آشناست
دختر زردُشت! تعلیم «اوستا» میکنی؟
ما همه همسایهایم و صحبت از دیوار نیست
مسجد و میخانه را یک روز یکجا میکنی
یحیا جواهری