تلخ تلخ و تلخ‌تر چون شوکران

تلخ تلخ و تلخ‌تر چون شوکران
این‌چنین جام عسل داریم ما
نازنین! حرفی بزن چیزی بگو
روزگار مبتذل داریم داریم ما
گفتنی‌ها را به گورستان مبر
قصه کن در برزن و بازارها
تکه تکه قلب خون‌آلوده را
نقش کن بر شانه‌ی دیوارها
روی آتشپاره‌ها شاعر هنوز
عشق می‌جست و تغزل می‌نوشت
مادری پایش در آتش، داد زد
کو بهشت و کو بهشت و کو بهشت
ما به این زنجیربافی‌ها خوشیم
صبح‌ها برگردن آویزان کنیم
یک نفر دیوانه هم این‌جا نگفت
این جهنم‌درّه را ویران کنیم
رقص خون است و شرنگ سکه‌هاست
در تماشاخانهٔ شدّادیان
رنج کابل در عراق و شام نیست
ای دمشقی‌ها و ای بغدادیان
ای سراپا گریه! حالا مشت باش
گوش ارباب بزرگ این‌جا کر است
راه های آسمان را بسته‌اند
شهر کابل شهر بی‌پیغمبر است
وای تقصیر پرستوها چه بود
که ز هر دار و درخت آویختند
بعدِ یک توفان خونین ناگهان
مارمولک‌ها به صحرا ریختند
یحیا جواهری
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *