همه جا باهمهی درد سرش میخندد
عابری گفت: «کسی آمده در شهر که او
مثل دیوانه به گور پدرش میخندد
ظاهراً مرد هنرپیشه و روشنفکر است
که به آبی که ندارد هنرش میخندد»
روستازاده به گنجشک خدا سنگ زند
چون فروریخت همه بال و پرش میخندد
چقدر بد شده این چرخ فلک میداند
تا بگوییش که از بد بترش…؛ میخندد
جاده بسیار شلوغ است و دهاتی خوشحال
خر به او خیره شده او به خرش میخندد
جرم ناکرده مجازات چرا قاضی گفت
او به این محضر و دیوار و درش میخندد
بین الماسک و باران چه تفاهم شده است
کاین جگرسوخته با چشم ترش میخندد
یحیا جواهری