مسافر شبام و شاعر نگاه تو هستم
به هر طریقه و ملت، به هر شریعت و مذهب
چو قصه قصهٔ عشق است من به راه تو هستم
بگیر دست مرا تا ز پای تخت نیفتی
که من محافظ و فرمانده سپاه تو هستم
به پای دار هم ای جنگجو عقیدهام این است
که من مخالف آن پرچم سیاه تو هستم
خلیفه گفت به مجنون بیا رعیت من باش
جواب داد: همین لحظه پادشاه تو هستم
همه مواظب لبخندهای خویش و من؛ اما
قبول کن متوجه اشک و آه تو هستم
یحیا جواهری