چشمهایم چو هریرود به دیدار تو مات
یک خدا دارم و یک یار خراسانی خوب
که خدا داده به من هدیه به رسم سوغات
من که دیگر نه جوانم که به الفاظ قشنگ
هی بگم عاشقتم هی سر و جانم به فدات
دهخدا هم به لغتنامه بدین شرح نوشت:
واژهی عشق نگنجد به کتاب و کلمات
در جهانی که هوا نیز به زهر آغشتهست
عشق ای عشق تو شیری، شکری یا شکلات؟
همه گویند که «او» کیست که در هر غزلات
گل و معشوقه و ماه است و از این مصطلحات
پاسخ مختصر این است: نمی دانم من
به جز این نکته که من خضرم و او آب حیات
گر جهان سنگ شود ما همه آیینه شویم
حضرت عشق نگهداردمان از آفات
عشق اگر کوچ کند با غم عالم چه کنیم؟
غم گرگ آمد و گرگ آمد و این کهنه رباط
یحیا جواهری