چشمها زل زده انگار که جادو شده است
خویشتندارترین مرد در این شهر غریب
خپ و چُپ گفت که دلباختهٔ او شده است
دیگر این دل، دل کم حوصلهٔ وحشی نیست
این پلنگیست که بازیچهٔ آهو شده است
ماه؛ یا برف ندانم به چه تشبیه کنم؟
چشم بد دور تنات مثل پرِ قو شده است
من از این جیب پر از خالی خود میشرمم
او به شهر آمده خواهان النگو شده است
آسمان بر سر من کاسهٔ خون شد که چرا
کلمات تو به یکباره دوپهلو شده است
یحیا جواهری