میبخشمات؛ ولی به سراغم نیا رفیق
نارفته زیر تیغ چه دانی چه میکشم؟
دنیای عاشقیست پر از ماجرا رفیق
معشوق، کاکه است و جوانمرد و چیزفهم
یک شِنگ بیوفاست؛ ولی نیست نارفیق
چون مومنی که پای ضریح آرمیده است
دستم ز دامن تو نگردد جدا رفیق
این حرف مفلسانهی ما بیتعارف است
جانت پر از جواهر و دستت طلا رفیق
در کوهِ «سنگآتش» و در جادههای زخم
من با تو ام؛ تو با من و سوم خدا رفیق
دنیا پر از صدای بلند رفاقت است
اما خدا یکیست رفیق است؛ تا رفیق
یحیا جواهری