من گرفتار خودم حوصلهیی نیست؛ برو!
قسمت این بود که من بشکنم و دم نزنم
از تو و چشم سیاهت گلهیی نیست؛ برو!
به جز از قصهی یک عشق فراموش شده
بین ما و تو دگر مسألهیی نیست؛ برو!
جنگ و سیلاب و شبیخون و شکست است اینجا
این قیامتکده بیزلزلهیی نیست؛ برو!
آخر ای دل، دل لجباز! چه ساده چه قشنگ
تو شکستی، پس ازاین مرحلهیی نیست؛ برو!
هر کجا یک دل تنگ است؛ خدا هم آن جاست
ای به قربان تو من، فاصلهیی نیست؛ برو!
یحیا جواهری