در حسرت پروازم، کو آن پر و بالم

در حسرت پروازم، کو آن پر و بالم
چون سایه به دنبال خودم، وای به حالم
دل با تو اگر عشق نورزد؛ به چه ارزد؟
بی بارقه‌ی عشق، همان سنگ و سفالم
بین من و تو فاصله فرسنگ به فرسنگ
تو آن و من این‌ام؛ چه بنالم، چه ننالم
شادم که تو در صلح و صفایی، نه چو مایی
من وارث یک مملکت رو به زوالم
ناخورده می‌ام هیچ ندانم چه بگویم
والله به بالله در این می‌کده لالم
حالا که جوان نیستم از من تو چه خواهی؟
ای عشق مرو طفره که من غرق سوالم
یحیا جواهری
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *