در کوله‌بار خویش به جز آرزو نداشت

در کوله‌بار خویش به جز آرزو نداشت
یک‌تکه عشق بود چو گل پشت و رو نداشت
او خاطرات کهنهٔ خود را ورق ورق
گم کرده بود و حوصلهٔ جستجو نداشت
می‌گفت از این بهار به یک شاخه‌گل خوشم
باغی که داشت، سیب و انار و هلو نداشت
ای عشق! با تو پیر شدم خانه‌ات خراب
دیگر سکوت کرد، سر گفت‌وگو نداشت
لیلی به چشم قصه‌نویسان روزگار
جز چند جرعه عشق دگر آبرو نداشت
این نسل بی‌صدا چقدر زخم خورده است
انگار زیر تیغ «تبسم» گلو نداشت
یحیا جواهری
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *