هر قدر فریاد كردم آسمان از یاد برد
ما شهیدانیم؛ اما قاتل ما تیغ ماست
جهلِ ما، ما را به سوی خانۀ جلاد برد
گفت: این شمشیر و آن هم جادۀ سبز بهشت
ملتی را این چنین تا ناكجاآباد برد
پیش از این ما هم به عالم آبرویی داشتیم
این جماعت، نام و ننگ ما به استبداد برد
عشق را در جادۀ كابل به دار آویختند
قصۀ هجران ما را باد تا بغداد برد
آنقدر با سرنوشت خویش در جنگیم ما
كه ندانستیم ما را دوست هم از یاد برد
ناگهان احساس كردم آسمان با دست خویش
قایق بشكسته را تا قلۀ شمشاد برد
یحیا جواهری