من خسته از دلم، دلم اما ز من خجل
عمری گذشت و وانشد از آسمان دری
تا وارهاندم ز بلاهای جانگُسل
در کاینات عشق، نفس تازه کن، بِچَم
این رشته با هزارجهان است متصل
ای یار، ای رفیق، دگر تکیهگاه نیست
غیر از خودت دراین ستمآباد آب و گِل
اینجان خسته فرش رهت باد، پس بمان
آزاد، سربلند، جوانمرد، مستقل
من عاشقم یگانهپرستام؛ چرا دوتا ـ
آن یک خدای کعبه و این یک خدای دل؟
یحیا جواهری