درون سینه دل از من، ولی مسافر توست

درون سینه دل از من، ولی مسافر توست
همین که بی‌تو نفس می‌کشد به خاطر توست
ز عاشقانه‌های جوانی هنوز یادم هست
«الهی زودبمیری» کلام آخر توست
بیا که شعر بیاید سکوت را بشکن
بهانه‌جو شده دیوانه‌یی که شاعر توست
تو غایب از نظرم بودی و من آنم که
چو سایه یار و رفیق همیشه حاضر توست
کسی که چرخ زد و گردباد شد گم شد
ولی هنوز نفس می‌کشد جواهر توست
مزن به سنگ، پناهش ده و نگاهش دار
که این پرنده همان مرغک مهاجر توست
یحیا جواهری
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *