دور از تو در این حال و هوا صبر ندارم
صبرم به سر آمد؛ دگر آن نای و نفس نیست
من یک بشرم مثل خدا؛ صبر ندارم
سر ریز شدم؛ حوصله بحث و جدل نیست
تا ختم شود جنگ شما صبر ندارم
جان تو عزیز است؛ مرنجان دل ما را
سوگند به آن زلف طلا صبر ندارم
ای یار بگو این چه شتاب است به رفتن
برگرد که دیگر به خدا صبر ندارم
من متهم عشق تو ام دار بیاور
تا جلسهی دیوان جزا صبر ندارم