دلم گرفته از این روزگار در به دری

دلم گرفته از این روزگار در به دری
از این زمانهٔ پرفتنهٔ سگی و خری
دلم گرفته چو شیری که پا به زنجیر است
به باغ وحش نفس می‌کشد به خون‌جگری
دلم گرفته ز بزم هزار و یک‌شب تان
ز قصه‌های شب و شهرزاد و دیو و پری
خبر خبر خبرِ داغ، دختری بگریخت
ز شرّ زخم زبان و جفای ناپدری
دلم گرفته چرا زنده‌ام نمی‌دانم
فرشته راه غلط کرده یا قضا قدری
صدا شهید شد این‌جا مگر نمی‌داند
در آسمان خدا هیچ‌کس زبان دری؟
هزار کوزه و یک قطره آب در جو نیست
دلی نسوخت بر این کارگاه کوزه‌گری
🔸🔸🔸
زمانه نیست مقصر، خدا چه کار کند؟!
من و تو بد شده‌ایم از جنون و خیره‌سری
یحیا جواهری
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *