دیوانه سر بر سنگ می‌کوبد خدا گفته

دیوانه سر بر سنگ می‌کوبد خدا گفته
خود را به کشتن می‌دهد پول و طلا گفته
چیزی که از غارت به جا مانده‌ست خواهد بُرد
قاضی به نام محضر و خرج قضا گفته
از دست شیخ شهر کاری بر نمی‌آید
خود را به رنج افکنده «لاحول ولا» گفته
بر نورچشمی‌ها هم این‌جا اعتمادی نیست
هرکس زند خاکی به چشمت توتیا گفته
در خاک‌باد شهر ما گر آبرویی هست
ارزان فروشد هرکسی باد هوا گفته
فهمیده‌ام این ره‌بلد، همسایهٔ گرگ است
ما را به جنگل می‌بَرد پشتِ قلا گفته
در شهر بی‌پرسان ما یک نِی و صد آسان
لطفٱ مگو کِی گفته، کَی گفته، کجاگفته
نامرد اگر کان طلا باشد از او بگذر
در چاله اندازد تو را هم آشنا گفته
یحیا جواهری
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *