در انتظار قایقی نشسته در سواحلم
به هیچکس نگفتهام ز انتظار خستهام
و خون نمیدود دگر به رگ رگِ مفاصلم
به هیچکس نگفتهام که شب به شب قطار مرگ
چو برق و باد بگذرد به سرعت از مقابلم
در این هوای جانگزا دو تکه بالم آرزوست
که با زمین و زندهگی کمی دچار مشکلم
ستمکش تو ام ولی؛ ستمپذیر نیستم
چو کوه ایستادهام؛ هنوز مرد کاملم
هزار بند بگسلم به زور عشق ای صنم
بدون عشق تا ابد اسیر دَور باطلم
اگر شکست خوردهام گناه سرنوشت نیست
بیا مرا خلاص کن که من خراب این دلم
یحیا جواهری