دل و زخمهای کاری؛ من و یکهزار مشکل
به مریض عشق اینجا چقدر دریغ کردند
دو سه حرف مفت یعنی طلب شفای عاجل
غم روزگار یعنی به هزار قصه مشغول
تو مجو فراغت از من که منم «ابوالمشاغل»
من و آن کبوتر دل که پرید و پس نیامد
تو و آن بلند مژگان که از آن فرو چکد دل
چو پلنگ زخمیام من ز شکار دست شسته
چه کنم که جنگجویی نشود به من مقابل
به زبان عشق گفتم که تو دانی و خدایت
نه ز صرف و نحو دانم نه مراتب و منازل
سرطان قلب بهتر که شود کسی گرفتار
به هوای چشم و ابرو، به کمند یار جاهل
دو نفر دو سرنوشت و دو رفیق ناموافق
من و کوسههای وحشی، تو و ماسههای ساحل
یحیا جواهری