عروس غنچه هم آبستن گل
ز بوی گل، نشاطانگیز شد خاک
قناری مست و گنجشکان طربناک
به آب افکنده ابر و باد، کشتی
چه کشتی، کشتی اردیبهشتی
به صحرا پرنیان گسترد نوروز
جهان کهنه را نو کرد نوروز
بسی رفتیم دنبال صداها
رسیدیم از کجاها تا کجاها
یکی میگفت احمدظاهر است این
دوبیتیهای بابا طاهر است این
چو مینالد خدایا بندبندم
«نمیدانم به روی که بخندم»
بهار است و نسیم و ابر و باران
دو سه هفته است این گلگشت یاران
چه میجویی در آن تاریکخانه
کبوترجان! بپر در بیکرانه
بپر، پرواز کن سهم تو این است
پر و بالی بزن، دنیا همین است
به خاک مرده بارید از هوا عشق
بشر جنگ آفرید؛ اما خدا عشق
جهان بیعشق، سطل آشغال است
تخیل، آدمی را پرّ و بال است
چو فردا کاروان گل بیاید
در میخانهها را می گشاید
گهی در کام گل، باران شرنگ است
گهی هم بر سر نوروز جنگ است
پریوارا، پریرویا ، پریسا!
تو آیا مرغ عشقی یا نکیسا؟
چه خوش باشد که در کوی خرابات
تو بیدل باشی و کابل چو «میوات»
بهار بلخ رستاخیز لالهست
می خورشید اینجا در پیالهست
چو بازآیی گل افشانم به پایت
می و میخانه و ساقی فدایت
چه خوش باشد که روزی روزگاری
پیام صلح و آزادی بیاری
درفش عشق را بالا بگیری
تفنگ از دست احمقها بگیری
کبوتر باشی و بال و پرت گل
زمین تا آسمان دور و برت گل
یحیا جواهری