سایهها دنبال هم از جنس نرها، مادهها
شهرِ سرگردانِ کابل پایتخت سایههاست
سایههایی از نگونبختان و تاجرزادهها
خسته از دلواپسی دنبال چیزی میدوند
پشتِ هم، فربه و لاغر، عقلکُلها، سادهها
سایهها همشکل؛ اما قابل تفکیک هست
این صفِ چادرنشینان، آن صفِ شهزادهها
سهم این معتادها یک آسمانِ سوختهست
زنده در گور اند این از آسمان افتادهها
چوبهٔ داری اگر برپا شود خواهیم دید
فلمهای مستند از رقص «فوقالعادهها»
یحیا جواهری