سفر دراز و زمین گرد و آسمان دور است

سفر دراز و زمین گرد و آسمان دور است
پرنده گر بپرد زآشیانه مجبور است
کجا رود که اسیر شکارچی نشود
پرنده‌یی که سراپاش زخم ناسور است
تن شریف تو با آن نگاره‌های شگرف
چو تابلوی طلاکوب مینیاتور است
به گردنت بدلیجات اگر بیاویزی
گمان برند که فیروزهٔ نشاپور است
زمین، درخت، هوا، چشمه، تاک ما وطنی‌ست
در این پیاله نه ودکا که آب انگور است
روان پریش بود عاشقی که فکر کند
به یک کرشمهٔ معشوقه امپراتور است
در آن سرای که قندیل عشق روشن نیست
اگر هزار زن آید هزار زنبور است
یحیا جواهری
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *