این شغل شاعر است در آخرالزمان
طاق و رواق شعر میدان جنگ شد
نان است و جنگ و صلح دنیای شاعران
هر شعر یک چریک هر واژه یک تفنگ
جام است و زهرمار، شعر است و شوکران
با عاشقانهها بدرود گفتهاند
دیوانه شد غزل در کوی دلبران
شاعر کبوتریست بر بام کافهها
درگیر با خودش، قهر است با جهان
در جاده های شهر تندیسهای خشم
دستی بر آسمان دستی به ریسمان
هورا نمیکشند؛ اما در آتشاند
نسل سیاوشاند این سرخ جامهگان
حالا که قیمت پول و خدا یکیست
شاعر تو هم بمیر! ختم است داستان
یحیا جواهری