قفل را بشکنی و در بگشایی شبکی
ماه در دست فرود آیی از آن بالاها
هی بجویی و بگویی که کجایی؟ شبکی
شال بر شانه و لبخند به لب ممکن نیست
با چنین جامه و جان رخ بنمایی شبکی
سالهایم قمری شد، قمری شد، قمری
وقت آناست که ای ماه بیایی شبکی
آن غزلهای پر از مستی و مشتاقی را
بسرایی، بسرایی، بسرایی شبکی
ابر و مهتاب به جنگاند و هوا توفانیست
بنواز این دل ما را به نوایی شبکی
صبح آغاز شود، پنجرهها باز شود
بگشاییم اگر دست دعایی شبکی
یحیا جواهری