عشق، دین است و مذهب و «آن»م ‏

عشق، دین است و مذهب و «آن»م ‏
آتشی در فکنده در جانم
نه کمونیست نه صلیب به‌دوش
عاشقم، شاعرم، مسلمانم
کافه‌های فرنگ مال شما
من به میخانه‌ی خراسانم
تو به دریا بزن که من عمری‌ست
قایقم را به خشکه می‌رانم
پشت دریا چو روح سرگردان
با تو در کوچه‌های یونانم
در رفاقت به زور شیر خدا
رستم‌ام، پهلوان‌تر از آنم
فال حافظ گرفته‌ام که تویی
یار گرمابه و گلستانم
تو فقط زلف را پریشان کن
من برای تو شعر می‌خوانم
‏«لیسَ مثل‌الهرات فی‌الآفاق»‏
حرف عشق است تازه شد جانم
یحیا جواهری
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *