غربت‌نشینیِ ما، سود استخوانِ ما را

غربت‌نشینیِ ما، سود استخوانِ ما را
وارونه آفریدند طرحِ جهانِ ما را
با یك كرشمه ما را غیرت‌فروش كردند
از چنگ ما ربودند یك تكه نان ما را
در كارزار هستی‌، خم شد چو بیرق ما
داغ شكست بشكست‌، خرد و كلان ما را
دشمن ندارد این‌جا چشمی برای دیدن‌
حتّی شكوهِ رقصِ كاغذپرانِ ما را
این حلقه‌های زنجیر آخر نصیب ما شد
وقتی شكار كردند تیر و كمان ما را
این‌جا، دو لشكر امّا، بیگانه‌اند هر دو
نه این‌، نه آن‌… نفهمید هرگز زبان ما را
بودای پا به زنجیر، وقتی كه رفت می‌گفت‌:
خواهد نوشت آیا كس داستان ما را؟
یحیا جواهری
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *