رنگ جهان کوچکِ ما شادمانه بود
لبخند دلنواز به لب داشت زندهگی
با بچهها رفاقت ما بیبهانه بود
کفش و کلاه ساده و «خودکار بیک» مان
حتا به وقت خواب، رفیق شبانه بود
با خنده تن به آب روان میزدیم ما
در گیرودار موج، خدا پشتوانه بود
نه هایوهو، نه جنگ، نه قُرص دیازپام
دنیا قشنگ بود؛ نه دیوانهخانه بود
تفریح کودکانهی ما بیتکان دل
اصلن جهان بدون تفنگ و تکانه بود
کمکم به واژهی «من»و «تو»آشنا شدیم
این واژه در قبیلهی ما آشنا نبود
آن سالها گذشت؛ ولی حیف برنگشت
ای کاش! آن جهانک ما جاودانه بود
امروزهای ما همه رنج است رنجرنجرنج
دیروزهای ما چقدر عاشقانه بود
آدم اگر بزرگ شود گرگ میشود
دنیا چه خوب بود اگر کودکانه بود
یحیا جواهری