با دوستان خوب و صمیمی چگونهای؟
کابل سلام، باز کن از چهره اخمهات
تا آفتاب بوسه فشاند به زخمهات
کابل، دگر بزرگ شدی، بچه نیستی
گمگشته در غبار دو صد کوچه نیستی
حالا دوباره ماه شدی، قد کشیدهای
خورشید را در آیینهٔ صاف دیدهای
کابل سلام، شهر گل و کوچه و درخت
دنیای درد و همسفر سالهای سخت
حالا تو با دقایق جاری چگونهای؟
با جادههای سرخ اناری چگونهای؟
اینجا بدون زخم گلوله، درخت نیست
این شهر تیرخورده مگر پایتخت نیست؟
از بادهای سردِ مخالف در این وطن
بسیار ماجراست، دهلزن بزن بزن
گر بگذریم ما و تو از میدهریزها
نتوان گذشت از سرِ بسیار چیزها
از کهنهها عبورکن، اخبار تازه چیست؟
تابوت عکسدار رسید؛ این جنازه کیست؟
یاغی شدند گلهٔ اشباح، کو رسن؟
انگار حملهور شده یک فوج کرگدن
از دخمهها برون شده؛ یا از میان گور؟
این کرگسان وحشی، این بوفهای کور
این فصل، فصل بد زدن و بدبیاری است
در پشت هرسیاهی، یک انتحاری است
کابل! سرت بلند، دمات گرم، دل مزن!
فردا در این حدیقه نه زاغ است، نی زغن
فردا که جشنوارهٔ شیطان دوانک است
یک روز خوب، باب کبوترپرانک است
یحیا جواهری