حالم پریشان در پریشان در پریشان است
تنها نه من، تنها نه تو، تنها نه عاقلها
دیوانه هم در سرنوشت خویش حیران است
امشب من و رویای شیرینی که میگوید
صد سال دیگر صبر کن دنیا گلستان است
بتخانه بر دوش اند «پشت گپ چه میگردی»
بی جبرییلِ عشق، دنیا کافرستان است
از دلنوازان یک سلام سادههم کافیست ـ
گاهی دوستیها داستان فیل و فنجان است
محکم ببند ای یار بند کفشهایت را
در سرزمین عشق، صحراهای سوزان است
شاید خدا خشتی نهد بر روی خشت این جا
ای وای من، این خانه از تهداب ویران است
یحیا جواهری