مرد است غم‌اش زیاد و کم می‌گرید

مرد است غم‌اش زیاد و کم می‌گرید
وقتی که ز حد گذشت غم، می‌گرید
باور نکنی، نیمهٔ شب آهسته
برخیز و ببین که مرد هم می‌گرید
از هی هی نامرد نمی‌لرزد مرد
می‌سوزد و می‌سازد و می‌ورزد مرد
با هر لگدی اگر قوی‌تر نشود
یک پولِ‌سیاه هم نمی‌ارزد مرد
چون کوه یخ است ظاهراً دل‌سرد است
او در پی نان است؛ نگو ولگرد است
ترسو و ستم‌پذیرِ نامردان نیست
با آن‌که زمانه اولین نامرد است
ترس از خودِ شب نیست؛ ز شبگرد بترس
از جنس مذکران نامرد بترس
این جادهٔ صبح است و مسافر بسیار
از آن‌که بگوید به تو، برگرد! بترس
یحیا جواهری
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *