من در آیینه و در آب تو را می‌بینم

من در آیینه و در آب تو را می‌بینم
در پسِ هالۀ مهتاب تو را می‌بینم
خواب، یک نیمۀ آشفتهٔ عمر است؛ ولی
بعدِ آشفته‌ترین خواب؛ تو را می‌بینم
چه نمازی‌ست که حتّا به سلامِ آخر
چشم در چشم به محراب تو را می‌بینم
چارسو در چمن عشق به شب‌های بهار
عوض کرمک شب‌تاب تو را می‌بینم
ماه من! در همه جایی به هریوا، در بلخ
هم به شیراز و به کولاب تو را می‌بینم
نه پیمبر، نه شهنشاه، فقط عاشقتم
در میان همه اصحاب تو را می‌بینم
یحیا جواهری
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *