زخمناک خودم و کوه نمکسار خودم
مدتی شد ز هیاهوی جهان بیخبرم
فارغم از همه آفاق، گرفتار خودم
آه از این عالم و آدم که در آن یافت نشد
تکیهگاه دگری جز دل و دیوار خودم
فکر آرام و دل شاد فقط یک رؤیاست
تو گرفتار خودی، من پی انکار خودم
چون تو محبوب غزلهای منی، مدتهاست
منِ خودشیفته خوانندهٔ اشعار خودم
اینکه من کیستم و اهل کجایم سخنیست
وطنم عشق و خودم نیز وطندار خودم
یحیا جواهری