هر رهگذر گم است پی هفت و هشت خویش

هر رهگذر گم است پی هفت و هشت خویش
من دل‌خوشم به رفتن بی‌بازگشت خویش
حس می‌کنم به وقت خداحافظی هنوز
دل‌بسته‌ام به دِه و درخت و به دشت خویش
گفتی بگو صریح‌تر؛ آیا تو کیستی؟
پنهان مکن قیافه زشت و پلشت خویش
گفتم منم، شبیه خودم، گُنگ وحشی‌ام
با کس نگفته حرف دل و سرگذشت خویش
تنهایم آن‌قدر که خودم رقص می‌کنم
بی‌ساز و بی‌صدا به شب سال‌گشت خویش
یحیا جواهری
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *