چارسو زنجیرها بر دست و پا زنجیرها
دل، پلنگ مست من در خون تپید آزاد شد
کیست دشمن؟ گفت: این زنجیرها زنجیرها
تا شکار سادهدل با میلهها عادت کند
درهم آمیزند با آب طلا زنجیرها
جاده تاریک است مشعلهای آزادی کجاست
گم نمیگردند تنها با دعا زنجیرها
کاخ دیکتاتور را دیوانهیی ویران کند
گر نباشد دست و پایش بسته با زنجیرها
یحیا جواهری