وقتی تکان می‌داد حجم شانه‌هایش را

وقتی تکان می‌داد حجم شانه‌هایش را
می‌گفت با من آخرین افسانه‌هایش را
از حرف حرف بی‌کلامش خوب فهمیدم
او دوست دارد غربت ویرانه‌هایش را
گفتم چه بایدکرد؟ این‌دست این‌دلم این‌عشق
خم شد نشانم داد زخم شانه‌هایش را
شهری که طبل جنگ نتوانست برهم زد
آرامش سکرآور میخانه‌هایش را
«اسپارتاکوس» است و در پیکار آزادی
از کف نخواهد داد جز زولانه‌هایش را
این پایتخت آخر علی‌آباد خواهد شد
نشمرده تا حالا کسی دیوانه‌هایش را
یحیا جواهری
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *